جواد شقاقی- رومه مستقل

ذهن‌های آشفته و مغشوش، زندگی‌های بی‌معنا و بدون هدف، جامعه از هم‌گسیخته و بدون مرز، حریم‌های درنوردیده و حرمت‌های شکسته و جهانی بی‌سامان و بدون افق.

به ایدئولوژی‌ها پای‌بند نیستیم، سوژه هیچ گفتمانی نیستیم که از موضع و هویتی مشخص دست به عمل بزنیم، به‌مانند زامبی‌ها سرگردان و گیج و منگ این‌طرف و آن‌طرف مدام در حرکتیم، نه می‌دانیم که هستیم و نه اینکه می‌دانیم کجای جهان قرار داریم، کجا باید برویم و چه کاری باید انجام دهیم؛ کلاف زندگی از دست‌مان دررفته و هر روز دارد پیچیده‌تر می‌شود.

بچه که هستیم از جهان پیرامون‌مان چیزی سردرنمی‌آوریم، دنیای بزرگ‌ترها برای‌مان غیر قابل درک و فهم ناشدنی‌ست. بازی‌های کودکانه‌مان راهی هستند برای ساختن دنیایی از آن خویشتن. خطی دور خودمان می‌کشیم و جهانی کوچک برای خویش برمی‌سازیم، اصول و قواعدی بر این دنیای کودکانه وضع می‌کنیم، سازمانی نمادین به‌وجود می‌آوریم و شروع می‌کنیم به بازی کردن. جهان کودکی‌مان محدود و کوچک است اما در عوض احساس کنش‌گری و تسلط بر دنیای‌مان را داریم.

بزرگ‌تر که می‌شویم باز قصه همان است با این تفاوت که این دفعه دنیای‌مان کمی بزرگ‌تر می‌شود و خودمان نیز بازی را زیادتر جدی می‌گیریم. این بار مرزهای‌مان را کمی دورتر می‌بریم، قلمرو سرزمینی و یا کشورمان را مشخص می‌کنیم، سوژه گفتمان‌ها شده، دشمنانی برای خویش برمی‌سازیم و وارد بازی‌های ی می‌شویم؛ انقلابی، چپ، اصلاح‌طلب و یا محافظه‌کار می‌شویم، خانواده‌ای تشکیل داده و حریم و حدود خود را از دیگران جدا می‌سازیم.

نحوه آگاهی انسان از این جهان و زندگی‌ای که برای خود برمی‌سازد بدون قطعه‌قطعه کردن هستی و ایجاد حد و مرزهایی در آن امکان‌پذیر نیست؛ ما با زبان‌مان جهان را تکه‌تکه می‌کنیم و نامی بر هر یک از این اجزا می‌نهیم، با ذهنیت‌های‌مان معناهایی بر دنیای‌مان تثبیت می‌شود، ارزش‌های جمعی‌مان چارچوبی بر روابط‌مان با یکدیگر می‌شوند و حریم‌ها و حرمت ها را پدید می‌آورند، با خط و مرزهای عینی که در جهان فیزیکی می‌کشیم میدان عمل و اراده‌مان را مشخص می‌سازیم و.

ما بدون این خطوط و مرزها هیچ هستیم، نه هویتی داریم، نه اخلاقیات و ارزش‌های اجتماعی که روابط‌مان را تنظیم کنند، نه اراده و انگیزه‌ای برای تغییر جهان و زندگی خود را داریم و نه معنایی برای ادامه حیات.

همیشه خطوطی وجود دارند که مرزهای زندگی را مشخص می‌کنند، این مرزها محدود‌کننده زندگی هستند، می‌توان این خطوط را سیال‌تر و ملایم‌تر کرد اما نمی‌توان کلا از میان برداشت؛ زندگی بدون خط و مرز نمی‌تواند وجود داشته باشد. جامعه بدون چارچوب یک جامعه از هم گسیخته و فروپاشیده ست.

در این گستره تاریک، سرد، بی‌نهایت و پرابهام، چاره‌ای جز این نداریم که با حد و مرزهای تصنعی جهان‌هایی کوچک برای خویش برسازیم که برای‌مان تا حدودی قابل کنترل و پیش‌بینی‌پذیر باشند. باز هم باید بنشینیم و مرزها و حدود را مشخص کنیم و پرچین‌های زندگی را از نو بسازیم تا از این فروپاشی نجات یابیم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آگربانو... Pamela فلزیاب mega حرف و حديث Scott لوله کشی آب ساختمان ،لوله کشی آب خانگی شورای دانش آموزی دبیرستان متوسطه دوره اول معلم شهید شهرکرد Amy نیکا رایانه پرشین چت | چت | پرشین | چت روم | عسل چت |مدیا چت